ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سلااااااااام
چیزی ندارم بگم
برو ادامه مطلب
نظــــــــــــــــــــــر
"ما مدیر این وب رو از دست دادیم"
(کیم سو یون)
گفتم بچــــــــــــــــــه ها بدبخت شدیم.
-چرا؟
+مامانم...مامانم...
-مامانت چی؟
+مامانم...پشت خطه.!!!
-چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟جواب بده زود باش مگنه صد بار فکر بد میاد تو ذهنش.
سریع جواب دادم:
-اوووووووووو سلــــــــــــام چطوری مامان؟
+باز چی کار کردی که الان داری انقدر خود شیرین بازی در میاری؟
-هان؟!!!چی؟!!!من؟!!!ااا نه من کاری نکردم.خب چی شده یه زنگ به دخترتون زدین؟
+میخوام ببینمت.
از رو مبل یهو بلند شدمو گفتم:چــــــــــــــــــــی؟
+همینی که شنیدی میخوام ببینمت.
-مممم...ممم...کجا؟
+همون جایی که زندگی میکنی.
-بله؟اما ما توی خونه زندگی نمیکنیم.ما تو هتل زندگی میکنیم.
+خب،باکیا زندگی میکنی؟
-خب معلومه دیگه با دخترا.
مامانم اومد خداحافظی کنه و گوشی رو قطع کنه که یهو چانیول عطسه کرد.
مامانم گفت:اون کی بود؟
گفتم:خب معلومه دیگه یکی از دخترا بود.
-اسم هتلتو سریــــــــــــــــع برام با آدرسش س.م.س کن.
و بعد گوشیو قطع کرد.
.
.
.
(چانیول)
همه ماجرارا تعریف کرد.
ماهم گفتیم میریم بیرون تا مامانت بره.
وسایلمونو بستیمو اومدیم بریم که یهو مامانه درو باز کرد اومد تو...
.
.
.
ببخشید زیاد حالم خوب نیست بقیشو بعدا میزارم.
به نظــــــــرتون چ میشه؟
نظــــــــــــــــــــــــــر بدین دل دوستم راحت شه.
اخ واقعا تسلیت میگم
خدا بیامرزشون
ایشالله خدا به خوانوادش صبر بده
ممنونم
اره میدونم تسلیت میگم...
خیلی ممنون
میدونم معذرت میخوام چون تا این پیجو پیدا کردم و موضوعو فهمیدم بازم معذرت....
نه بابا طوری نیست
خبرو که میدونی دیگه؟
عالی بود منتظر بقیه داستانت هسدم ولینکی....
الان لینکت می کنم.
یکمی دیر اومدی