STORIES TIME KOREA

STORIES TIME KOREA

وقت داستان های کره ای
STORIES TIME KOREA

STORIES TIME KOREA

وقت داستان های کره ای

LOVELY(3

خب سلام چطورین

با قسمت سوم اومدم

گرچه میدنم تعداد بازدید کنندگان از 200بیشتره

اما تعداد نظرات 10تاست

خب بگزریم

بپر ادامههههههههه

نظر بدین تورو خدا... 

 (آی یو)
در رستوران باز شد.
هممون اومدیم  به در نگاه کنیم که مدیر دوباره داد زد و گفت از همین الان جارو رو بردارین و...
یونا گفت:ببخشید ما الان میریم پولتونو از عابر بانک میکشیم بیرونو بهتون میدیم...
ادامه ی حرف یونا یون سئونگ گفت:ماکه گفتیم براتون کاور نمیکنیم بعدشم شما را ما میتونیم...
بین حرف یون سئونگ اون چند نفری که از در اومدن تو گفتند:ببخشید ما تازه از سفر برگشتیم و سردمونه میشه یه قهوه برامون بیارین.
مدیر سر اونا هم داد زد و گفت:هیچ میدونین الان ساعت چنده کافه بستس .یکی از اونا اومد جلو گفت:اگه بستس چرا الان بازین نکنه این  صدای ضبت سدتونه بعد هممون حتی گارسونا زدیم زیر خنده.
.
.
.
(یونا)
مدیر سرخ شده بود.
ماهم آروم آروم داشتیم به در نزدیک میشدیم که بریم.
اما یهو مدیر تند اومد جلو و یقیه آی یو رو گرفت
آی یو از همه ی ما مظلوم تر بود.
هممون مونده بودیم .
مردم بیرون ترسیدنو رفتن گارسونا ترسیدنو رفتن کنار.
سو یون گفت:ببخشید آقای محترم این چه کاریه که دارین میکنین زکرتون به یه دختر معصوم و مظلوم رسیده...
هممون عصبانی بودیم پسرا شکشون شده بود.
اومدیم که بریم آی یو رو نجات بدیم که یهو
یکی از پسرا که یه تیپ اسپرت زده بود قدابالای بلندی هم داشت خیلی هم جذاب بود اومد جلو
خود اوناهم مونده بودن که این میخواد چیکار کنه .
ما صبر کردیمو وایسادیم.
اومد جلو گفت:اون دختر متعلق به منه من پولشو حساب میکنم .
بعد یکی دیگه از اونا اومد که اونم مثل بقیه تیپ اسپرت زده بود...
اومد دست مدیرو از رو یقیه آی یو کنار زد.
.
.
.
(کیم سو یون)
مدیر خشکش زده بود.
ماهم دویدیمو آی یو رو بغل کردیم ...
اونا جای ما پولو حساب کردند و همونی که اومد دست مدیرو کشید از رو یقیه آی یو،اومد جلو وبه مدیر گفت خیلی سریع از اون دخترا معذرت خواهی کنه.
مدیر خیلی مغرورانه به جای این که از ما معذرت خواهی کنه مارا انداخت بیرون.
هممون رفتیم بیرون یکی از پسرا که معلوم شیطونه.
دوید اومد سمتمون و به آی یو گفت :هییی دختر حالت خوبه توریت که نشد؟
آی یو گفت:نه خیلی ممنونم به لطف شما و دوستاتون حالم خوبه.
بعد رفتیم سمت بقیشون و آی یو اول از همشون تشکر کرد و بعد ماهم جمعا از اونا تشکر کردیم.
.
.
.
(یون سئونگ آه)
هممون به هم نگاهی کردیم.
دیدیم جای خوابم نداریم.
تازه تا موقع دانشگاه هنوذ چند روز مونده بود و زود تر از موعد بهمون خوابگاه نمیدادند.
پسرا از مکث ما برگشتند یکی از اونا پرسید چیزی شده ...؟
ماهم سکوت کردیمو سرمونو پایین انداختیم.
اومدم  بگم که هیچی چیزی...
که یهو سو یون جلوما گرفت تا حرفی با دروغ نزنم.
اونا از چهره هامون یه چیزایی رو فهمیده بودن.
یکیشون که معلوم بود کاملا از همه  جیز خبر داره.
گفت:ما هنوذ خونمون آماده نشده داری میریم هتل میخواین شماهم همراهمون بیاین تازه سر  و وضعتونم اصلا  مناسب این هوا نیست.
مامونده بودیم چی بگیم که یهو سو یون گفت :
میشه یلحظه ما باهم صحبتی کنیم.
گفتند:باشه
.
.
.
(کیم سو یون)
رفتیم یه گوشه.
و من گفتم بنظرتون میتونیم بهشون اعتماد کنیم؟
یونا گفت:باز بهتر از اینه که بخوایم آواره ی خیابونا بشیم.
آی یو گفت هوا سرده گناه دارن زیاد منتظرشون نذاریم.
هممون گفتیم باشه ورفتیم سمتشون.
بهشون گفتیم که باشه و همه باهم رفتیم و دوتا آژانس گرفتیم.
چون 10نفر بودیم مجبور شدیم که یه پسرا بیاد تو آژانس ما.
همون شیطونه بود اومده بود تو ماشین ما و اون جلو پیش راننده نشست.
ماشین پسرا جلو تر از ما بود.
یهو پسره برگشت و به ما یه نگا هی کرد و شروع کرد، س.م.س دادن.
ساعت نزدیکای 12 شب بود.
یهو ماشین پسرا وایساد.
همشون پیاده شدن و اومدن سمت ای ماشین.
ماشین ماهم وایساد اون پسره هم پیاده شد.
و اومدن سمت ما...
.
.
.
به نظرتون چی میشه؟
اونا کی بودن؟
می خواستن چی کار کنن؟
تا قسمت بعدی باااای.

نظرات 4 + ارسال نظر
Narges پنج‌شنبه 28 تیر 1397 ساعت 18:04 http://lovekore.blogfa.com

سلا، سلام، سلام...
خب، اگه بار اولیه که مینویسی برای شروع کارت خیلی خوبه...
فقط حواست باشه این دخترا به چانیول من نزدیک نشن که از وسط نصفشون میکنم

باشه سعیمو میکنم اما اینا همش یه داستان ساختگیه اگه واقعی بود یه چیزی

فاطمه پنج‌شنبه 28 تیر 1397 ساعت 15:48 http://dokhtaraneh00.blogsky.com

قشنگ بود اجی قشنگ

مرسی خوش حالم کردی که اومدی فاطمه ی عاشقان کره از تو و نرگس خیلی گفته بود
دو شم خوندی؟

Fateme پنج‌شنبه 28 تیر 1397 ساعت 12:29 http://k6j9p0.blogfa.com

سلام
خیلی خوب بود آفرین منتظر بعدیم
موفق باشی گلم.

مرسی

Fateme پنج‌شنبه 28 تیر 1397 ساعت 12:29 http://k6j9p0.blogfa.com

سلام
خیلی خوب بود آفرین منتظر بعدیم
موفق باشی گلم.

مرسی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.