STORIES TIME KOREA

STORIES TIME KOREA

وقت داستان های کره ای
STORIES TIME KOREA

STORIES TIME KOREA

وقت داستان های کره ای

LOVELY(9

سلام

ظهرتون بخیر

خیلی نظر دادین

خیلی خسته شدین

باشه دیگه برام مهم نیست

اینجوری نشون میدین که کره اصلا براتون مهم نیست

خب حالا بپر ادامه

 

(سوهو)

دست چانیولو گرفتمو رفتیم دم پاسیو.

در پاسیو رو که باز کردم دیدم یه گربه پرید.

اولش یکم جا خوردیم.

برگشتیم رومونو کردیم به بقیه در پاسیو رو بستیم.

گفتیم:دیدید که چیزی نبود...

یهو جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغ پسرا و دخترا بالا رفت.

ماهم برگشتیم...

جییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ

جیغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ

ججججججججججججججججججججججججججیغ

-بکیو نگا!!!

-بکی گجا میری؟

+دارم میرم ببینم این کیه.

-اوووووووو چه شجاعتی.آخه دیوونه این روحه.

-روح؟

+نخیرم روحی در کار نیست باید یا یه آدم باشه یا از یه جایی کنترل شده باشه.

-اوووو تو ازین عقلا داشتی مانمیدونستیم؟!!!

میون حرفاشون آی یو بلند شد و رفت درو باز کرد که خودش ببینه کیه که بکی دویید رفت بیرونو گفت تو نیا.

بکی رفت مهکم پارچه رو کشید.

-چی این که فقط یه قلابه!!!

رفتم منم ببینم.

همه اومده بودیم تو پاسیو.

گفتم:یکی داره کرم میریزه.

با خودمون گفتیم آخه کی میتونه این کارو کرده باشه؟

همه رفتیم رو کاناپه ها نشستیم.همینجوری هممون خوابمون برده بود تو سالن.

.

.

.

(یون سئونگ آه)

صبح شده بود و همه به خاطر ماجرای دیشب سکوت کرده بودیم.

یهو صدای در اومد.

سو یون بدو بدو رفت سمت در پشت در وایساد و چندتا نفس عمیق کشید و بعد درو باز کرد.

-سلام.

خیلی پوکرفیس گفت سلام.

-ببخشید اون خانمی که پاشون پیچ خورده بود هست؟

یهو بدو بدو بکهیون رفت سمت در و گفت:ا!شمایید دکتر.

-بله.ببخشید مگه اینجا فقط دخترا زندگی نمی کنن.

-نه این جا با ما دخترا زندگی میکنن.

سو یون:آیو بیا این آقا بیرون با تو کار دارن.

آیو رفت تا کتش از تو اتاق بیاره که یهو تلفن لوهان زنگ خورد.

سریع رفت بیرون.

آی یو هم کتشو پوشید رفت پیش دکتر.

.

.

.

(لوهان)

تلفنمو جواب دادم وتا تموم شد اومدم برم تو خونه که دیدم دکتر زانو زد و رو به آی یو کرد گفت:بامن...

منم چون دفتر چه یاد داشت آیو رو خونده بودم؛سریع رفتمو دست آی یو رو گرفتمو از اونجا دورش کردم.

تا دم پل ها کشیده بودمش که گفت:وایسا پام...پام.

من سریع بغلش کردمو تا تو اتاق بردمش.

خیلی عصبانی بودم نمیدونم چرا ولی خب از کار دکتر هم جوش آوردم.

آی یو ازم خواهش کرد که چیزی نگم اما من بش گفتم نمیشه باید همه بدونن و چیزیو دیگه نباید مخفی کنی.

رفتیم تو وبچه ها یهو پا شدن.

منم ای یو رو گذاشتمش روی زمین.

-چی شده؟

-هیچی.

منم گفتم:نخیرم یه چیز مهم شده.

-چی چی شده بگین دیگه حون به لب شدیم.

-دکتر از آیو خواستگاری کرده.

آی یو سرشو انداخت پایین و خجالت کشید.

بکی گفت:یعنی با یه بار دیدنت ازت خوشش اومده.

یوناهم ادامه ی حرف بکی گفت:آی یو نگران نباشوفقط بیا تو اتاق کارت داریم.

.

.

.

(یونا)

با آی یو کل دیشبو حرف زدیم و با پسرا قرار گذاشتیم که دیگه در این مورد صحبتی نشه.

دیشب از روحم خبری نبود.

همه تو سالن مشغول کارامون بودیم که تلفن سو یون زنگ خورد.

تا تلفنشو برداشت جیغییییی زد و گفت وای بچه ها اگه گفتین کیه؟

-کیه بگو تا نمردیم.

سویون:بد بخت شدیم...

.

.

.

چرا بد بخت شدن؟

یعنی کیپشت تلفن بود؟

چون امروز دو بار دیگه هم آپ کردم دیگه کم نوشتم.

نظر بدین تو رو خداااااااااا.

بای بای تا قسمت بعدی

نظرات 4 + ارسال نظر
کوثر سه‌شنبه 2 مرداد 1397 ساعت 11:12 http://kpopelf.blogfa.com

بسر آپم

چشم

Narges دوشنبه 1 مرداد 1397 ساعت 13:02 http://lovekore.blogfa.com

لازم شد برم دکتره رو لت و پار کنم
کی با یه بار دیدن عاشق میشه؟ روانیه به خدا...

آره اینو خدم از توی یه سریالاشون در آوردم

کوثر دوشنبه 1 مرداد 1397 ساعت 10:49 http://kpopelf.blogfa.com

طبق معمول عااااااااااااالی بود عزیزم

سپاس

Arameshshahr یکشنبه 31 تیر 1397 ساعت 21:45 http://arameshshahr.blogfa.com

وبت خیلی نازه عزیزم
حتما رمانت میخونم

مرسی ممنون

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.